حج 1393

حج 1393

عمر بگذشت، ز تقصیر حذر باید کرد ;به در کعبه اسلام گذر باید کرد
;ناگزیر است در آن بادیه از خشک لبی ;تکیه بر گریه این دیده تر باید کرد
;گرد ریگی که از آن زیر قدم ها ریزد ;سرمه وارش همه در دیده سر باید کرد
;آب و نان و شتر و راحله تشویش دل است ;خورد آن مرحله از خون جگر باید کرد
;روی چون در سفر کعبه کنند اهل سلوک ;از خود و هستی خود جلمه سفر باید کرد
;سر تراشیدن و احرام گرفتن سهل است ;از سر این نخوت بیهوده به در باید کرد
;شرح احرام و وقوف و صفت رمی و طواف ;با دل خویش به تقریر دگر باید کرد

 

 

حج 1391-مسجد شجره

حج 1391-مسجد شجره

دین تو را تا شود ارکان تمام روی نه از خانه به رکن و مقام….
بار به میعاد تعبّد رسان رخت به میقات تجرّد رسان
رشته تدبیر ز سوزن بکش خلعت سوزن زده از تن بکش
باز کن از بخیه زده جامه خوی بو که تو را بخیه نیفتد به روی
گر نه ز مرگ است فراموشیت به که بود کار کفن پوشیت
لب بگشا یافتن کام را نعره لبّیک زن احرام را…
رو به حرم کن که در آن خوش حریم هست سیه پوش نگاری مقیم
صحن حرم روضه خلد برین رو به چنان صحن مربّع نشین…
سنگ سیاهش که از آن کوته است دست تمنّات یمین اللّه است
چون تو از آن سنگ شوی بوسه چین بوسه زن دست که باشی ببین
بر سرگردون زنی از فخر کوس گر رسدت دولت این دستبوس
از لب زمزم شنو این زمزمه کز نم ما زنده دلند این همه
سوی قدمگاه خلیل اللّه آی پا چو نیابی به رهش دیده سای
پای مروّت به سر مروه نه چهره صفوت به صفا جلوه ده
تا نشود در عرفاتت وقوف کی شود از راه نجاتت وقوف
کبش منی را به منا ریز خون نفس دنی را به فنا کن زبون
سنگ به دست آر زرمی جمار دیو هوا را کن از آن سنگسار
چون دل ازین شغل بپرداختی کار حج و عمره به هم ساختی.

 

 

حج 1391-عرفات

حج 1391-عرفات

ای عاشق مشتاق که خواهان لقایی
در راه طلب گم شده‌ای بی‌سر و پایی
میعاد گه دل بر جانانه همین جاست
یک لحظه به خود آ و نظر کن که کجایی
با عجز بر این خاک گران مایه بنه سر
گر آمده‌ای بر در سلطان به گدایی
دست طلب انداز به دامان وصالش
شاید برسی از ره لطفش به نوایی
تو بندگی‌آموز که آن شاهد یکتا
داند روش بنده نوازی و خدایی
او خوانده تو را بر سر خوان کرم خویش
شرمنده چرایی تو ز بی‌برگ و نوایی؟
بی‌پرده کند جلوه گری از در و دیوار
تو ناله و فریاد بر آری ز جدایی
معشوق بود بر سر پیمان محبت
زشت است اگر بر سر میعاد نیایی