ای عاشق مشتاق که خواهان لقایی
در راه طلب گم شدهای بیسر و پایی
میعاد گه دل بر جانانه همین جاست
یک لحظه به خود آ و نظر کن که کجایی
با عجز بر این خاک گران مایه بنه سر
گر آمدهای بر در سلطان به گدایی
دست طلب انداز به دامان وصالش
شاید برسی از ره لطفش به نوایی
تو بندگیآموز که آن شاهد یکتا
داند روش بنده نوازی و خدایی
او خوانده تو را بر سر خوان کرم خویش
شرمنده چرایی تو ز بیبرگ و نوایی؟
بیپرده کند جلوه گری از در و دیوار
تو ناله و فریاد بر آری ز جدایی
معشوق بود بر سر پیمان محبت
زشت است اگر بر سر میعاد نیایی