دین تو را تا شود ارکان تمام روی نه از خانه به رکن و مقام….
بار به میعاد تعبّد رسان رخت به میقات تجرّد رسان
رشته تدبیر ز سوزن بکش خلعت سوزن زده از تن بکش
باز کن از بخیه زده جامه خوی بو که تو را بخیه نیفتد به روی
گر نه ز مرگ است فراموشیت به که بود کار کفن پوشیت
لب بگشا یافتن کام را نعره لبّیک زن احرام را…
رو به حرم کن که در آن خوش حریم هست سیه پوش نگاری مقیم
صحن حرم روضه خلد برین رو به چنان صحن مربّع نشین…
سنگ سیاهش که از آن کوته است دست تمنّات یمین اللّه است
چون تو از آن سنگ شوی بوسه چین بوسه زن دست که باشی ببین
بر سرگردون زنی از فخر کوس گر رسدت دولت این دستبوس
از لب زمزم شنو این زمزمه کز نم ما زنده دلند این همه
سوی قدمگاه خلیل اللّه آی پا چو نیابی به رهش دیده سای
پای مروّت به سر مروه نه چهره صفوت به صفا جلوه ده
تا نشود در عرفاتت وقوف کی شود از راه نجاتت وقوف
کبش منی را به منا ریز خون نفس دنی را به فنا کن زبون
سنگ به دست آر زرمی جمار دیو هوا را کن از آن سنگسار
چون دل ازین شغل بپرداختی کار حج و عمره به هم ساختی.